تصمیم گرفتم وزن کم کنم . همین امروز صبح .

حتی نمیدونم دقیقا چقدر اضافه وزن دارم . فقط میدونم خیلی یه . من اینجا اومدنی سایزم 8 بود که میشد معادل همون سی و هشت خودمون . خیلی هم راضی و خوشحال بودم . بعد شدم ده که بازم بد نبود . پس یه بازه ی زمانی شدم دوازده و دوباره برگشتم روی ده . و الان اگه یه کم به خودم رو بدم دوازده رو هم رد میکنم و میرم رو چهارده . در واقع با پررویی و ارفاق رو دوازده وایستاده م .

آیا این سایزها برام مهم هستن؟ البته که نه . تا جاییکه لباسم خوب روی تنم بشینه هیچ مشکلی با اینکه کلا یک یا دو سایز بزرگتر بشم ندارم . ولی اینجوری هام نیست . یعنی اصولا آدم به یه شکل متقارن خوشایند تپل نمیشه .

بگذریم . اولین کار م این بود که یه گام شمار سفارش دادم که هفته ی بعد باید برسه دستم ایشالله . یه بار قبلا امتحان کردم . چیز کوچولوی بسیار به دردبخوری هست که هی نگاش میکنی و انگیزه میگیری که مثلا بذار یه کم هم ورجه وورجه کنم بشه سه کیلومتر ، یا چهار ، یا پنج .

دومین کارم اینه که امروز عصر میرم یه ترازو میخرم . – یه ترازوی خوشگل دیجیتال همه کاره داشتم که از بس اوا آب ریخت روش دیگه درست کار نمیکنه و هر عددی رو در یه تلرانس ده کیلو ممکنه نشون بده .

سومین کارم اینه که برمیگردم به عادات درست و درمونی که قبلنا داشتم . من خیلی سالم غذا میخوردم این دو سه ساله برنامه ی زندگیم ریخت به هم و هیچوقت هم درستش نکردم . اونقدر سالادهای جورواجور درست میکردم که حتی یه هفته هم شام و ناهار میتونستم سالاد بخورم ومتنوع باشن . البته احتمالا برگردم به رژیم من درآوردی خودم که عصر ساعت شش شام میخورم – هرچی که دلم خواست و هرچقدر که دلم خواست – و بعدش ساعت هفت و نیم تا هشت یا سالاد یا سوپ . از بقیه ی اوقات روز شکلات رو حذف میکنم ( و چیپس اخیرا اضافه شده رو ، وای چند وقته معتاد چیپس سبزیجات شدم ، چغندر، سیب زمینی شیرین علی الخصوص) ، میوه وسبزی هم که ذاتا زیاد میخورم ، آب رو باید زیاد کنم ، بستنی هم که به علت تغییر فصل خود بخود حذف میشه . هوا رو به پاییزه و دیگه بستنی نمیطلبه .

 

دیگه بسه خودمو لوس کردم و گشاد بازی درآوردم . چند روز پیش با جاریم ویدئو کال میکردم ، بهم میگه چاق شدی میگم آره . میگه باشه منم چاق شدم . بهش میگم عزیز دل تو همیشه چاق بودی . ان روزایی که من پنجاه و خورده ای بودم تو تو هشتاد و شش کیلو میرفتی رو تشک !

 

به اندازه یه چمدون گنده لباسهای نوی هیچوقت پوشیده نشده دارم که تا میگیرمشون دستم ، باسن مبارک یادآوری میکنه که هوی یه نگاهی هم به ما بینداز ببین اصلا میگنجه آخه؟

 

و مسئله ی مهم دیگه اینه که هنوز فکر میکنم شاید بعد اینکه خونه رو خریدیم و خیالمون راحت شد خواستیم یه خواهری برادری برای فرفرک دست و پا کنیم . سر فرفرک که فقط نه کیلو اضافه کرده بودم شدم اینی که هستم در یک اقدام بعدی احتمالا منفجر میشم دیگه .  

با بابای بچه یکی دو بار در مورد فرزند خوندگی صحبت کردم ولی فعلا نرم شده . شاید هیچ وقت راضی نشه . البته همیشه میشه از گزینه های تهدیدی استفده کرد مثل یا "." ، یا "" . ولی فرزند خونده قبول کردن باید کاملا با رضایتش باشه نه فقط از سر کوتاه اومدن . چون میدونم که کار خیلی خیلی سختی خواهد بود اگرم بخوام اقدام کنم .

ببینیم چی پیش میاد .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

راه رهايي برترین مطالب وب Pat خرید کارتن اسباب کشی * یار معلم * Data Science آموزش علم رگرسیون، داده کاوی، اقتصاد سنجی و علوم داده Amy بهاره راه زندگی